راستینراستین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

راستین

تولد دو رقمی

ده ماهگی ات مبارک عزیز دلم.  در این یک ماهگی که گذشت پیشرفت زیادی داشتی و هر روزش برایم تازگی داشت. روزی عکس عروسی ام را روی دیوار به تو نشان دادم تا کلمه ماما را یادت دهم و گفتم راستین این کیه؟ ماما. بعد دیدم راه افتاده ای و با خودت می گویی کیَه؟ کیَه؟   عاشق تلفنی و گوشی را برمیداری و می گویی کیهَ؟ آنقدر بامزه کیه را با فتح ی می گویی که دلم می خواد محکم بغلت کنم و فشارت دهم.  یک بار هم که داشتم غذا می خوردم تکه ای نان دستم بودی که داد زدی من. هر موقع هم که غذایت را دوست داری با هر لقمه ای به طرز بامزه ای میگویی نام نام بابا و به به و ددر و ماما هم میگویی و البته کلی آواهای مختلف و بی معنی دیگر راستی حالا 6 دندان دا...
17 خرداد 1392

اولین کلمه آگاهانه

امروز اولین کلمه آگاهانه ات را به زبان آوردی. به به داشتم به آشپزخانه می رفتم که غذایت را آماده کنم و گفتم همین جا باش تا برایت به به بیاورم. طولی نکشید که پشت سرم به آشپزخانه آمدی و گفتی به به. چه شیرین گفتی عزیز دلم.  این روزها تمام آواها را به زبان میاوری و مدام با خودت مثلن حرف می زنی. امشب که بغلت کرده بودم که شیر بخوری و به سرت دست می کشیدم دلم لرزید. دلم از سرعت گذشت زمان لرزید. چقدر زود بزرگ می شوی و من هر روز دلتنگ این روزهایت خواهم ماند زمانی که بزرگمردی شوی و دیگر به سختی در آغوشم جا شوی.  راستی دو دندان بالایی ات هم کامل درآمده و وقتی می خندی خیلی شیرین می شوی خوشگل من
25 ارديبهشت 1392

تقارن دو تاریخ

یادآوری هجده و مرداد عطر خوشبختی را به جانم می نشاند. هجدهم تاریخی است که هم تو پا به زندگی ام گذاشتی هم پدرت. مهم ترین روزهای زندگی من در یک روز به هم پیوند خوردند و آن روز هجدهم ماه است. هجدهم اردیبهشت تاریخ عقد من و پدرت است و 4 مرداد تاریخ عروسی مان. و مرداد ماهی است که بزرگترین هدیه زندگی ام را به من داد. تو را. پس به افتخار هجدهم اردیبهشت سالگرد ازدواج من و عشق زنگی ام و نهمین ماهگرد عشق دیگرم. دوستتان دارم تا همیشه
25 ارديبهشت 1392

سفرنامه اصفهان

چهارم اردیبهشت ماه سال 1392 من و تو برای اولین بار به اصفهان سفر کردیم. ما در این سفر تنها نبودیم و کلی خاله و عمو و نی نی خوشگل هم با ما همراه بودند. خاله فریده و عمو مهدی با سینا و خاله لیلا و عمو علی با سروش. آنجا هم به منزل یکی از دوستان رفتیم که آنجا هم دختر کوچولویی همسن شما به نام آوینا داشتند. خلاصه سفر با 4 تا نی نی همسن و سال هم سخت بود هم جالب. اما در کل خوش گذشت. به محض اینکه برگشتیم متوجه شدم دو تا از دندان های بالایی ات در حال در آمدن هستند و تازه یاد گرفته ای دستت را به هر چیز بگیری و بلند شوی. خدا به من صبر فراوان عطا کند. پسر خوشگل و وروجکم آنقدر شیطان شده ای که گاهی دلم می خواد سرم را به دیوار بکوبم اما متاسفانه وقتش را ن...
8 ارديبهشت 1392

اولین مروارید

به تقویم وبلاگت که نگاه می کنم شش ماه و بیست و دو روزت شده و من مدت هاست حتی یک کلمه هم برایت ثبت نکرده ام. باور کن بارها شده که حتی یک صفحه کامل برایت نوشته ام و به دلایل مختلف آنقدر نتوانسته ام نوشته ام را تمام کنم تا از روی کامپیوترم پریده و من مانده ام و یک دنیا پشیمانی که چرا باز این مطلب را ذخیره نکرده از پای کامپیوتر بلند شدم. از امروز یک تصمیم جدید گرفته ام و آن این است که حتی اگر یه خط هم نوشتم بیایم آن را ثبت کنم تا هم گذر ایام خاطرات را از ذهنم پاک نکند هم روزهای قشنگ تو عزیز دلم را از دست ندهم. این سری می خواهم از تمام اتفاقات ناخوشایندی که در طول این  مدت گذشت بگذرم و فقط روزهای خوب را یادآوری کنم. گل من تو حالا می توان...
2 ارديبهشت 1392

5 روزگی

امروز 5 روز از به دنیا آمدن فرشته کوچکم می گذرد و دیروز از بیمارستان مرخص شدیم. این روزها مدام در حال کشف کردن جنبه هایی نو از وجودم هستم. بخش مادرانه ام را دوست دارم و احساس می کنم چقدر زندگی ام این جنبه را کم داشت و خودم خبر نداشتم. چقدر یک زن می تواند توانا باشد، عاشق باشد، حامی باشد، متفاوت باشد و حتی غافل باشد. چقدر غافل بودم و خودم خبر نداشتم.  این روزها من و صادق پریم از شوق و تلاش و عشق و محبت. راستین به همه چیز جلای دیگری بخشیده و آنقدر در دل هایمان نور تابانده که از کلمه خارج است.  با اینکه کارمان شده شیر دادن و شیر دوشیدن و پوشک عوض کردن و باد معده گرفتن اما از هر لحظه ای را با راستین گذراندن لذت می بریم. دردهای عمل ...
20 فروردين 1392

هشت ماهگی

هشت ماهگیت مبارک عزیز دلم با شروع نه ماهگی شیطنت هایت هم شروع شده و دیروز که تولد هشت ماهگی ات بود مصادف شد با اولین تلاش هایت برای چهار دست و پا رفتن. هنوز خیلی ماهر نشدی اما می توانی چند سانتی جلو بروی. اما در عوض در سینه خیز رفتن حسابی ماهر شدی و در عرض یک ثانیه چنان چرخ هایی میزنی که خودم تعجب می کنم گاهی محبتت گل می کند و گونه هایم را می بوسی و من تمام قندهای دنیا در دلم آب می شود. بابایی حسودی می کند چون گونه هایش زبر است و تو به محضی که می خواهی ببوسیش صورتت را پس می کشی.   
20 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به راستین می باشد