اولین مروارید
به تقویم وبلاگت که نگاه می کنم شش ماه و بیست و دو روزت شده و من مدت هاست حتی یک کلمه هم برایت ثبت نکرده ام. باور کن بارها شده که حتی یک صفحه کامل برایت نوشته ام و به دلایل مختلف آنقدر نتوانسته ام نوشته ام را تمام کنم تا از روی کامپیوترم پریده و من مانده ام و یک دنیا پشیمانی که چرا باز این مطلب را ذخیره نکرده از پای کامپیوتر بلند شدم.
از امروز یک تصمیم جدید گرفته ام و آن این است که حتی اگر یه خط هم نوشتم بیایم آن را ثبت کنم تا هم گذر ایام خاطرات را از ذهنم پاک نکند هم روزهای قشنگ تو عزیز دلم را از دست ندهم. این سری می خواهم از تمام اتفاقات ناخوشایندی که در طول این مدت گذشت بگذرم و فقط روزهای خوب را یادآوری کنم.
گل من تو حالا می توانی راحت غلت بزنی و به محضی که تو را زمین می گذارم به روی شکم می غلتی و گاهی دو غلت پی در پی هم می زنی.
در شش ماه و پنج روزگی اولین مروارید زیبایت درآمد و این روزها درگیر خارش لثه ها و انتظار درآمدن باقی دندان هایت هستی.
جشن تولد شش ماهگی ات را در کنار مادرجون و پدرجون در کرمانشاه گرفتیم پسر عزیزم. دوستت دارم نمکین من