ای کاش...
پسرم ببخش که این روزها با غم دلم غمگینت می کنم. می فهمم که می فهمی و کنج دلم کز می کنی. به مادرجون و خاله جون ویزا ندادند و مامی خیلی از اینکه مادرجون ناراحت است ناراحت می شود. من می دانم که می توانم خودم تنهای تنها هم از شما مواظبت کنم، اما مادرجون فکر می کند که من تنهایی به مشکل برمی خورم و ناراحت است. بابایی قول داده که حسابی به من کمک کند و برای شما یک پرستار خوب پیدا کند که هیچ مشکلی پیش نیاید. تازه دوستانم هم همگی گفته اند که من را در سختی ها تنها نمی گذارند. جای نگرانی نیست عزیز دلم، ما با هم روزهای شیرینی را پشت سر خواهیم گذاشت و بعدها به ترس های این روزهایمان خواهیم خندید. قول دادم از لحظه لحظه های قشنگ تو برای مادرجون فیلم بگیرم و او را در بزرگ شدنت سهیم کنم تا به خاطر اینجا نیامدن چیزی را از دست ندهد. عزیز دلم دعا کن که این روزهای دلتنگی زودتر بگذرد دعای تو گیراتر از هر دعایی است.
راستی پسرم لطفاً به این آقوی همساده ات ( آقا جفته) هم بگو در تولید هورمون زیاده روی نکند و قند مامی را بالا نبرد. بگو مادرم می گوید اگر کاری کنی که به پسرم آسیبی وارد شود می دهم خانه زندگی ات را روی سرت خراب کنند. البته عزیزم خود من هم مواظبم که بهانه دستش ندهم تا بعداً نگوید ایراد از مامی ات بود که پا روی دلش نگذاشت و هی شیرینی خورد و به فکر پسرش نبود.
راستین ام، مدام از سختی ها گفتم و شما را خسته کردم. بگذار کمی هم خبر خوش برایت بنویسم. آن روز با بابایی رفتیم و ساک وسائلت را خریدیم تا مامی ساک شما را آماده کند که هر لحظه تشریف فرما شدی بابایی غافلگیر نشود و فوراً ما را به بیمارستان ببرد. البته پسرم این به این معنا نیست که شما را دعوت کردم که همین حالا بپری توی بغل مامی. فعلن همان جا بمان تا خودم خبرت کنم. راستی چند تا عروسک خوشگل جوجه طلایی و سنجاب و زرافه هم برایت خریدیم که بعدها حسابی با آن ها بازی کنی و خوشحال شوی عزیز دل.
پسرم خوب این روزها شکم مامی را به رینگ بوکس تبدیل کرده ای ها. گاهی به فاصله هر 5 ثانیه ضربه کوچکی می زنی که مثلاً پنج دقیقه ادامه دارد. دکتر گفت این ها سکسکه های شماست. هر وقت شما را توی دلم در حال سکسکه زدن تجسم می کنم کلی دلم برایت ضعف می رود پسر قشنگم. زودتر بزرگ شو تا دیگر احتیاجی به تجسم نباشد، تو را توی بغل بگیرم و تا همیشه تماشایت کنم کوچولوی من.