راستینراستین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

راستین

پایان سه ماهه دوم

1391/4/12 22:46
نویسنده : مامی
255 بازدید
اشتراک گذاری

راستین عزیزم. چند وقتی است که برایت ننوشته ام. نه که فکر کنی به یادت نیستم یا نوشتن از تو برایم مهم نیست، نه. نمی دانم چرا، اما نوشتن برایم سخت شده چون می دانم چشمان دیگری هم این نوشته ها را می خوانند و دلشان می گیرد. اما این نباید باعث کم کاری من شود می دانم. قول میدهم از این به بعد بیشتر برایت بنویسم.  پسرم مادرت خجالتی است و نمی تواند با تو بلند بلند حرف بزند. اما من هر لحظه در درونم با تو در گفتگو هستم، نمی دانم صدای قلبم را می شنوی یا نه! همه می گویند باید با تو بلند بلند حرف بزنم تا تو بشنوی اما من مطمئنم تو تمام حرف های مرا ناگفته می دانی و با آن قلب کوچکت مرا حس می کنی. این روزها که بزرگتر شده ای کمی به کمرم فشار می آید اما دیگر چیزی نمانده پسرم. می دانم جای تو هم تنگ است. دو روز دیگر وارد سه ماهه سوم می شویم و تا آمدنت فقط سه ماه می ماند. چند روز پیش برایت سرویس لحاف و روتختی با مخلفاتش را خریدم. امیدوارم وقتی آمدی دوستش داشته باشی و زیر لحافت بخوابی و خواب های طلایی ببینی. دیگر برایت از که بگویم پسرم؟ آها بابایی هم این روزها سخت سرگرم کار جدیدش است اما شب ها تو را نوازش می کند. صدایش را که می شنوی؟ داشت خبر مهم تر یادم می رفت عزیزم! دیروز با پدرت رفتیم و یک مهد کودک دیدیم. بچه های کوچولو خیلی بامزه و شیرین بودند و با تعجب به ما نگاه می کردند. اما نه من نه بابایی خیلی از آن مهد خوشمان نیامد چون خیلی تمیز نبود و تصمیم گرفتیم جایی را پیدا کنیم که بهترین باشد و زمانی که مامی دانشگاه است شما را با خیال راحت آنجا بگذاریم. پدرت می گوید اگر دنبال پرستار بگردیم بهتر است. من هم موافقم و شاید دیگر دنبال مهد نروم و به فکر پیدا کردن یک پرستار خوب برایت باشم. البته اگر مادر جون بیاید تا چند وقت راحتیم و مادر جون به خوبی از شما مراقبت می کند و دیگر غمی نداریم. تا آن موقع شما هم بزرگتر شده ای و من هم می توانم یک پرستار خوب برایت پیدا کنم تا زمانی که نیستم از تو مواظبت کند. پسرم من حداکثر سعی ام را می کنم که همیشه در کنارت باشم و تنهایت نگذارم اما ببخش گاهی مجبورم ...افسوس البته بابایی قول داده که وقت هایی که من نیستم حسابی از شما مواظبت کند و جای من را پر کند اما بین خودمان باشد من که می دانم هیچ کس برای تو جای مامی را نمی گیرد. قلب  

niniweblog.com        

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

نفیسه
4 خرداد 91 10:37
باران جونم منم روم نمیشه باهاش بلند بلند حرف بزنم ولی براش نجوا می کنم و فکر می کنم اونم می فهمه راستین خان هم گوش می ده به حرفاتو ذوقشو می کنه گلم
نیلوفری
6 خرداد 91 8:43
مبارک ها باشه در آستانه سه ماهه آخر قرار گرفتن چه بنویسی چه نه من همیشه یه سری می زنم ببینم چه خبره؟! حداقل اینه که اون بالا می بینم چند روز رفته چند روز مونده امیدوارم از لحظه خوابیدن تو اولین رختخوابت شب هات پر شه از خواب های رنگی. ما منتظر اومدنت هستیم مرد کوچک!
نگین
8 خرداد 91 12:24
انشااله راستین جون رو به زودی تو بغلت بگیری عزیزم
سانی
9 خرداد 91 9:19
باران جون مطمئنا راستین حرفهات رو می فهمه و با گوش جان میشنوه.... غصه نخور
نیلی
16 خرداد 91 16:55
باران جون خوشحالم که وارد 3 ماه سوم شدی شهریور عکس راستین جون رو اینجا می بینم منتظرم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به راستین می باشد