راستین آقا می شود
باورم نمی شود که یک سال و نیم از سه نفره شدنمان می گذرد. آنقدر زود گذشت که انگار همین دیروز بود که سراسیمه به بیمارستان رفتیم.
خدایا از تو ممنونم که ما را به حال خودمان رها نمی کنی.
تقریبن یک هفته است که راستین را از شیر گرفته ام و آنقدر آسان بود که اگر می دانستم ماه ها قبل این کار را کرده بودم. چون چند ماهی است که می می دیگر فقط به یک نیاز روانی تبدیل شده بود که ذره ذره وجودم را آب می کرد چون شیر نداشتم و فقط از بنیه ام کم می شد. از طرفی باعث میشد خواب شب بچه هم مختل شود و همچنین غذا خوردنش تحت تاثیر قرار می گرفت.
به پیشنهاد مادربزرگ راستین سر سینه ام را با دستمال بتادینی و چسب پوشاندم و نشانش دادم و گفتم " اوف شده". بچه اول کمی با تعجب نگاه کرد و بعد غمگین از اتاق بیرون رفت. خیلی دلم برایش سوخت اما اصلن نباید جا میزدم. خلاصه دو سه بار دیگر باز خواست می می اوف شده را ببیند و بعد همان شد و همان. تنها سختی اینکار درد سینه هایم بود که خدا رو شکر رو به بهبود است.
پسرم یک سال و نیمه گی ات مبارک