شیرینم
خب امروز میخوام برات از شیرین کاریات بگم عسلم
اول بگم تولد 16 ماهگیت مبارک گل پسرم
از ماه پیش اینقدر قشنگ میگی ماما که میخوام بخورمت
از وقتی که مهد میری رقصیدن رو یاد گرفتی و اینقدر قشنگ رقص پا میری! از بابایی هم بهتر ماهواره یه تبلیغ داره که مال پوشک ملفیکسه و تو تا چندوقت هروقت این تبلیغ رو میداد فقط نگاه میکردی اما از هفته پیش به محض پخش شدن میخندی و دقیقن مدل بچه هایی که توش میرقصن میرقصی. اینقدر قشنگ که تعجب میکنم اینقدر بزرگ شدی که بتونی اینقدر دقیق تقلید کنی.
کلمه هایی که مرتب میگی: بابا- به به- اِده (بده)-من- نه- ائو (الو)- دَدَ- مه مه- و کلی کلمات شبه کلمه که تقلید از کلماته اما فقط خودت میفهمی عزیز دلم . البته من هرکدوم رو تو اون لحظه متوجه میشم اما دیگران نه. و من در آن لحظه به خود میبالم شدیییییید
چند روز پیش رفته بودیم قم برای مراسم عاشورا و وقتی برگشتیم یه روز دیدم شال منو از رو مبل برداشتی رو سرت انداختی و اومدی جلو پام سجده رفتی. پدرجون که فهمید گفت قربونش برم دو روز رفته قم نماز خوندن یاد گرفته یههفته بره آیت الله برمیگرد. یه ماه بمونه ولی فقیه میشه
یاد گرفتی از این مبل به اون مبل میری و تازه معنی فنر رو کشف کردی و روی مبل و تخت مدام بپر بپر میکنی.
راستش الان دیگه چیزی یادم نمیاد به زودی باز میام چیزهای از قلم افتاده رو مینویسم برات. ضمن لحن متن رو عوض کردم به پیشنهاد خاله سمانه که گفت هروقت بزرگتر شد براش کتابی بنویس. نظرت چیه؟