گذر عمر
باورم نمی شود که یک ماه شده و من فرصت نکرده ام حتی یک خط اینجا بنویسم.
پسرم آنقدر شیرین شده ای که دل از با تو بودن نمی کنم و گاهی هم که ذره ای وقت گیرم می آید دوست دارم با تو بازی کنم و برایت شعر بخوانم و با هم حرف بزنیم و بخندیم. عاشق خنده ها و آقو گفتن هایت هستم. پسرک خوشروی من گاهی که می خواهم بخوابانمت و جدی می شود آنچنان لبخندی به من میزنی که مرا شرمنده خودت می کنی.
تنها مشکلی که دارم آلرژی توست که این روزها کامم را تلخ کرده و تو عزیز دلم را بی قرار می کند. گاهی پوست برگ گلت چنان اگزما می شود که جگرم میسوزد. دکتر گفته چیز مهمی نیست اما من تحمل هیچ درد و آزاری را بر تو ندارم.
در چکاپ سه ماهگی شش کیلو و شصت سانت بودی و دکتر گفت که با توجه به اینکه یک ماه زود به دنیا آمده ای اما شکر خدا خیلی خوب رشد کرده ای. پسرم لباس های قبلی ات هم کوچک شده و الان حدود دو هفته است که لباس های سایز سه تا شش ماه را بر تو می پوشانم.
چند عکس از این فاصله یک ماهه می گذارم تا در آینده برایت خاطره نقش بزند.