راستینراستین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

راستین

آشتی با طبیعت

1392/6/5 14:25
نویسنده : مامی
356 بازدید
اشتراک گذاری

می خواهم برایت از دریا بگویم و از تو

روز اول با دریا غریبه گی کردی. شن ها را پس میزدی و می گفتی "ایییییییییی"

چندش ات میشد. روز دوم که با بابا به دریا رفتی شروع به جیغ و داد و گریه کردی. محکم به بابا چسبیده بودی و جیغ میزدی. این ها را او برایم تعریف کرد چون به قسمت سالم سازی مخصوص آقایان رفته بودید و من اجازه ورود نداشتم. 

جالب اینجاست که با چمن ها هم دقیقن همان رفتاری را میکردی که با شن ها. به من چنگ میزدی و خودت را بالا میکشیدی تا مبادا ذره ای پایت به چمن ها بخورد.

روز سوم با عمه فاطمه کنار ساحل روی پایش نشستی و آنقدر با تو بازی کرد و یواش یواش با شن ها آشنایت کرد که ترس ات ریخت و عاشق شن بازی شدی و محکم دست هایت را روی شن ها می کوبیدی. عصر همان روز من و تو و بابا سه نفری کنار ساحل رفتیم و تو را روی شن ها نشاندیم و بابا شروع به کندن یک دایره به دورت شد . با آمدن هر موج بلند مقداری آب توی چاله های دورت میریخت و تو هم مثل شازده کوچولو روی جزیره کوچکت نشسته بودی و دست هایت رو توی آب میزدی و می خندیدی. مدتی که گذشت تو را نزدیکتر نشاندیم طوری که دیگر موج ها تا روی پاهایت می آمد و تو آنقدر کیف میکردی که فقط خدا میداند.

شب هم باز عمه مهربانت همان بازی ها را با چمن کرد و تو با چمن هم دوست شدی.

مرسی عمه مهربون به خاطر هدیه قشنگی که به راستین دادی. آشتی با طبیعت قشنگ ترین هدیه ای بود که میتونستی به پسرم بدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نیلوفری
6 شهریور 92 7:27
عزیزم.. امیدوارم زندگی همیشه برات پر از آشتی و قشنگی باشه...
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به راستین می باشد