راستینراستین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

راستین

غرغرهای مادرانه

1391/7/13 13:49
نویسنده : مامی
347 بازدید
اشتراک گذاری

روزهای سخت کم کم دارند خودشان را نشان می دهند و زیر پوستم می خزند. هر بار که سینه ام را در دهانت می گذارم سوزش و درد تا چند لحظه امانم را می برد. هنوز سینه ام را نمی گیری و با رابط سینه شیر می خوری و خود این هم کار را سخت تر می کند. شب هایی که دلدرد داری و از درد و نفخ شکم به خودت می پیچی، من بی تاب تر از تو هیچ کاری از دستم بر نمی آید جز پناه دادنت در گرمای آغوشم و تاب دادنت بلکه ذره ای درد یادت برود. گاهی می بینم خورشید سپیده زده و تو تازه چشمهایت گرم خواب شده است. تو را در گهواره ات می گذارم و با چنان لذتی به سمت تخت می روم که هنوز سرم به متکا نرسیده خوابم برده است. اما هنوز دوساعت نشده که باز با گریه ات مرا از تخت بیرون می کشی. دیگر نمی دانم باید چه غذایی بخورم تا تو اذیت نشوی چون حتی ساده ترین و بی مزه ترین غذاها هم گویی تو را اذیت می کند. کافی است یک لحظه دستکش هایت از دستت در بیاید تا در یک آن خودت را ناکار کنی و صورتت را زخم کنی. هر بار که می بینم در غفلت من زخمی به جانت نشانده ای جگرم آتش می گیرد . روزهای اول اگر روی دستم جیش می کردی یا دستم پوپی می شد یا روی لباسم بالا می آوردی حالم بد می شد اما حالا می بینی مثلن چهار ساعت است که لباسم را کثیف کرده ای و چند بار رویم بالا آورده ای اما هنوز فرصت نکرده ام لباسم را عوض کنم. یا گاهی سه روز است حمام نرفته ام و مجبورم تا روز چهارم هم صبر کنم. زندگی سخت شده و امیدوارم کم نیاورم. گاهی که بی تاب می شوم و کلافه، فقط به این فکر می کنم که به خاطر تو حاضرم جانم را هم بدهم این سختی ها که چیزی نیست. پسرم بعدها که این مطالب را می خوانی بدان که اینها را زنی نوشته که تازه بیست روز از یک عمل جراحی فاصله گرفته و با همه درد و ضعف و سختی و بی تجربگی، مسئولیت یک موجود کوچک و بی پناه هم به گردنش افتاده و مدام هم نگران طفل کوچکش است که اتفاقی برایش نیفتد. پس از مادرت دلخور نشو فقط بدان که بی نهایت دوستت دارم

راستینم اگر قرار بود به موقع به دنیا بیایی فردا روز تولدت می بود پسر عجولم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

نیلی
11 شهریور 91 17:07
آخی عزیزم خسته نباشی...........بالاخره بهشت رو الکی بهت نمیدن مواظب خودت و راستین باش...
نیلوفری
19 شهریور 91 8:24
مامی راستین شما بهتر از هر کسی می دونی که مامی بودن یه پکیجه که همه چیش با هم شیرین و خواستنیه.در ضمن تو یکی از بهترین مامی های دنیایی نگران هیچی نباش
مامان محمد و طهورا
29 شهریور 91 14:35
عزیزم من هم کشیدم و سختیت رو می دونم.نذار خستگی بهت فشار بیاره .گاهی اطرافیان بیررحم میشن.به آغوش شوهرت پناه ببر و از اون بخواه جواب دیگران رو بده و البته که سخته واسشون.ولی می گذره.و کم کم شیرین می شه.از شیر کمکی هم استفاده کن وقتی خسته ای،بذارش پیش یک فرد مطمئن و شیر کمکی بده و همراه همسرت یا یکی که دلت می خواد برو بیرون.نذار افسره شی.منم این حالات رو داشتم.الان که بچه هام 3 ماه نیم هستن بهتر شده ولی همسرم کمکم کرد تا افسرده نشم.اون مجبورم کرد بیرون برم و به کارم برگردم .خدا کمک می کنه.شاید الان نه ولی هرچه بزرگتر شن وابستگیت بیشتر می شه و فراموش می کنی.از خصوصیات ما مادر ها اینه که فراموش کننده خوبی هستیم.بخواب.همین
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به راستین می باشد